loading...
آتیش پاره
ارمی آتیش پاره بازدید : 229 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)
امروز فرصت کردم تا اون متني را که پاک شده بود دوباره بنويسم

چند وقت پيش دوشنبه بود که از طرف محل کار پدرم رفتيم باغ ابريشم براي يک سري کلاس هاي آموزشي 
از اول که وارد شديم تا چشم کار ميکرد آخوند ميديدي 
بعد رفتيم به سالن آمفي تئاتر  تا مراسم افتتاحيه برگزار بشه 
اول يک حاج آقاي مو بور اومد که رئيس عقيدتي شرکت بابايي اينا بود بعدش يکي  يکي حاج آقا ها اومدن تا خودشونو معرفي کنن و بگن که توي طرح چکاره اند
راستي يادم رفت بگم روي کارتمون نوشته بود
<ياران ولايت پيشگامان با ايمان وبلند همت > که کلي سرش خنديديم
نکته اول اينکه : يک کاميون ميخواد تا بکشيش
نکته دوم :هندونه هاشون اينقدر زياده که زير بقلمون جا نميشه
خلاصه به اين نتيجه رسيديم که هرچي آخوند توي کشور بوده جمع کردن آووردن اينجا تا مارو زور زورکي بکنن ياران با ايمان وبلند همت 
ولي بين حاج ظآقا ها يکي بود که عبا وعمامه نداشت وخيلي توي چشم ميزد
وما همه منتظر بوديم ببينيم اون کيه ؟
که بالاخره پاشد ورفت بالاي سن  برخلاف همه که کلي ايه قرآن ميخوندن وبعد حرفشونو ميزدند اون يک شعر خيلي قشنگ راجع اردو خوند وما کلي کف کرديم  بعد خودشو
معرفي کرد که من رئيس انجمن خلاقيت بچه هاي پايتخت هستم
ما :
بعد از برنامه هاش گفت و از همه خواست تا يک معني براي خلاقيت بدون نقطه بنويسيم وتا آخر روز تحويلش بديم و رفت پاييين
ما همه جا رو داشتيم دنبال مسئول سال گذشتمون ميگشتيم آخه خيلي آدم باحالي بود
ولي چشممون به در وديوار خشک شد واونو نديديم
بالاخره بعد از 2ساعت يکي اومدو گفت تابريم سرکلاس هامون
زنگ اول ورزش داشتيم که مربيه را اونقدر اذيتش کرديم که رفت وگه شادي که مسئول برگزاري طرحه را آورد (چقدر مسئول تو مسئول شد البته اينو بگم که ما هم خودمون روز اول مسل شما گيج و ونگ بوديم ولي عادت کرديم )
گلشادي يا همون گه شادي خودمون به ما گفت براي اردوي مشهد بچه هاي منتخب را ميبريم اگه دلتون ميخواد که نيايد ميتونيد هر کاري که دلتون ميخواد بکنيد
نا هم که گوشمون هرسال از اين حرفا پر ميشه وآخرش هم ميبرنمون گوش نداديمو به کارمون ادامه داديم تا مربيه خسته شد وگفت هر کاري دلتون ميخواد بکنين
ماهم از خدا خاسته تا ساعت 12کل اردوگاهو زير وروکرديم
ساعت 12رفتيم براي ناهار واز قضا از اونجايي که مار از پونه بدش مياد در خونش سبز ميشه کل  اين حاج آقا ها اومدند وکلا نشستند جلوي ما ماهم تاکه ديديمشون بلند شديم ورفتيم بيرون
ساعت بعدش خلاقيت داشتيم يهترين ساعت اون روز
يه آقايي که البته آخوند نبود اومد وگفت من محمدي هستم مربي خلاقيت
بعد ازمون خواست تا هرچي در مورد خلاقيت بهذهنمون ميرسه بگيم يگي از بچه ها گفت ايده هاي نو
اونم نوشت عيده . ائيده. ودر آخر کج نوشت ايده ومنم خوندمش ريده وخندم گرفت اونم گفت من دوست ندارم تا وقتي خودم نخنديدم کسي توي کلاسم بخنده
منم گفتم من هروقت خندم بگيره ميخندم کاريم به قوانين ندارم
بعد داشتيم در مورد مسائل مختلف بحث ميکرديم که يه دفعه گفت به نظر شما از گل هاي پشمي مثل قاصدک ها چه استفاده هايي ميشه کرد؟
من گفتم اونا گرد وخاک را جذب ميکنن و نياز چنداني هم به آب ندارن
پس ميشه اونارو دم مرزهاي کشورمون بکاريم تا گرد وخاک وارد نشه
اون:
من : بله
رفت وبرام توي دفترش يه امتياز گذاشت
همه ي حرفا رو اشتباه مينوشت وبعد ميگفت آدم بايد خلاق باشه
من هر بحثي که ميکرد يه چيزي ميگفتم واونم بهم امتياز ميداد
آخر کلاس خيلي ازم خوشش اومده بود که همه چيز با يک جمله نابود شد

اين جوري شد که گفت من هر شب براي بچم داستان تعريف ميکنم ولي اونقدر که يک فيلم بچه ي منو جذب ميکنه داستان ها ي من جذبش  نمي کنه فکر ميکنيد چرا ؟
من گفتم خوب حتما بلد نيستيد براش داستان تعريف کنيد يا يه جوري ميگيد که بچه حاليش نميشه
و............
اون: من يگي از 7قصه گوي برتر کشورم
من
خوب اينکه دليل نميشه تازه مشکل بزرگ ترشد يعني توي کشور ما هيچ کس نميتونه داستان خوب تعريف کنه
اون

من هه هه هه
زنگمون تموم شد
زنگ بعدش يکي از اون حاج آقا ها اومد سرمون ومن که کلا خواب بودم بخاطر همين داستاني از کلاسش ندارم

راستی اون معنای خلاقیت بدون نقطه را هم با زبان انگلیسی نوشتم هرجا هم که iمیخواست بزگشو گذاشتم
باي

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 39
  • بازدید کلی : 1,040